Thursday, April 10, 2008

مرد بیست ساله عینک آفتابی به چشم دارد و سیگاری در دست. کت و شلوارش راه راه است و گل سینه طلایی براقی به برگردان یقه کتش وصل کرده است. سوئیچ پژو پرشیا را در هوا تاب داده و بعد به دست مرد نوزده ساله می دهد و می گوید:
خوب بشورش
عینک را از چشم بر می دارد تا دنیا را به همان تندی نور آفتابی که به آن عادت دارد تماشا کند

No comments: